فرازهايي از توبه نامه شهيد 13 ساله کرجي )شهيدمحمودي بار خدايا از کارهايي که کرده ام به تو پناه مي برم از جمله : از اين که حسد کردم...از اين که تظاهر به مطلبي کردم که اصلاً نمي دانستم...از اين که زيبايي قلمم را به رخ کسي کشيدم....از اين که در غذا خوردن به ياد فقيران نبودم....از اين که مرگ را فراموش کردم....از اين که در راهت سستي و تنبلي کردم....از اين که عفت زبانم را به لغات بيهوده آلودم.....از اين که در سطح پايين ترين افراد جامعه زندگي نکردم....از اين که منتظر بودم تا ديگران به من سلام کنند....از اين که شب بهر نماز شب بيدار نشدم....از اين که ديگران را به کسي خنداندم، غافل از اين که خود خنده دارتر از همه هستم....از اين که لحظه اي به ابدي بودن دنيا و تجملاتش فکر کردم....از اين که در مقابل متکبرها، متکبرترين و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم....از اين که شکمم سير بود و ياد گرسنگان نبودم....از اين که زبانم گفت بفرماييد ولي دلم گفت نفرماييد.از اين که نشان دادم کاره اي هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند....از اين که ايمانم به بنده ات بيشتر از ايمانم به تو بود....از اين که منتظر تعريف و تمجيد ديگران بودم، غافل از اين که تو بهتر از ديگران مي نويسي و با حافظه تري.....از اين که در سخن گفتن و راه رفتن اداي ديگران را درآوردم.... از اين که پولي بخشيدم و دلم خواست از من تشکر کنند....از اين که از گفتن مطالب غير لازم خودداري نکردم و پرحرفي کردم....از اين که کاري را که بايد في سبيل الله مي کردم نفع شخصي مصلحت يا رضايت ديگران را نيز در نظر داشتم....از اين که نماز را بي معني خواندم و حواسم جاي ديگري بود، در نتيجه دچار شک در نماز شدم....از اين که بي دليل خنديدم و کمتر سعي کردم جدي باشم و يا هر کسي را مسخره کردم....از اين که " خدا مي بيند " را در همه کارهايم دخالت ندادم....از اين که کسي صدايم زد اما من خودم را از روي ترس و يا جهل، يا حسد و يا ... به نشنيدن زدم....از ......