شهيد حسين خرازي نقل مي کرد: وقت? تو جبهه هدا?ا? مردم? را باز م? کرد?م در نا?لون رو بازکردم د?دم که واقعا ?ک قوط? خال?ه کمپوته که داخلش ?ک نامه است.
نوشته بود:
برادر رزمنده س?م، من ?ک دانش آموز دبستان? هستم. خانم معلم گفته بود که برا? کمک به رزمندگان جبهه ها? حق عل?ه باطل نفر? ?ک کمپوت هد?ه بفرست?م. با مادرم رفتم از مغازه بقال? کمپوت بخرم. ق?مت هر کدام از کمپوت ها رو پرس?دم، اما ق?مت آنها خ?ل? گران بود، حت? کمپوت گ?ب? که ق?متش ?? تومان بود و از همه ارزان تر بود را نم? توانستم بخرم.
آخر پول ما به اندازه س?رکردن شکم خانواده هم ن?ست. در راه برگشت کنارخ?ابان ا?ن قوط? خال? کمپوت را د?دم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا تم?زتم?زشد. حا??ک خواهش از شما برادر رزمنده دارم، هروقت که تشنه شد?د با ا?ن قوط? آب بخور?د تامن هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمک? کنم.
بچه ها تو سنگربرا? خوردن آب تو? ا?ن قوط? نوبت م?گرفتند، آب خوردن? که همراهش ر?ختن چند قطره اشک بود...