بيش از يک دهه است که آمريکاييها از نيروي قدس ميترسند و اين ترس خود را به روشهاي مختلف ابراز کردهاند.
روزنامه کيهان در يادداشت امروز خود به قلم مهدي محمدي نوشت:
تمرکز آمريکا بر نيروي قدس سپاه و شخص سردار قاسم سليماني يکباره علني شده، ولي مطلقا يکباره به وجود نيامده است.
بيش از يک دهه است که آمريکاييها از نيروي قدس ميترسند و اين ترس خود را به روشهاي مختلف ابراز کردهاند، به ويژه از زماني که آمريکا پس از سال 2001 قدم به منطقه گذاشت و دو کشور عراق و افغانستان را اشغال کرد، مزه رويارويي با نيروي قدس را به عميقترين و واقعيترين شکل ممکن چشيده است، شايد حدود يک دهه طول کشيد تا آمريکا حريف اصلي خود در منطقه را شناخت، درک آمريکا از آنچه قدرت منطقهاي ايران خوانده ميشود، عمدتا ـ اگر نگوييم در همه موارد ـ مبتني بر تجربه رويارويي با نيروي قدس است، بدون شک، روزي که حدود يک دهه پيش، آمريکاييها تصميم به آغاز حضور نظامي گسترده در منطقه گرفتند به هيچ وجه نميتوانستند تصور کنند که با چه نيرويي مواجه خواهند شد و هماورد اصلي آنها کيست، آمريکاييها منطقه خاورميانه را فضايي گشوده و خالي از رقيب ميديدند که بهتر است به جاي کنترل از راه دور، مستقيما در آن حضور پيدا کرده و ادارهاش کنند. حالا، بعد از ده سال، درک آمريکاييها از محدوديتهاي عملياتي، گفتماني، اطلاعاتي و سياسيشان در منطقه کاملا واقعي شده و تنها چارهاي که پيش روي خود ميبينند اين است که بار کنند و از منطقه بروند، شايد بسياري ندانند، اما اين حقيقتي بسيار مهم و گريزناپذير است که نيروي قدس سپاه و شخص حاج قاسم سليماني، در خالي کردن باد نخوت ماشين جنگي آمريکا درون منطقه خاورميانه يکي از برجستهترين نقشها را داشته است.
مشکل آمريکاييها درباره نيروي قدس، نمونهاي کوچک از مشکلي است که آنها درباره کل انقلاب اسلامي و نظام برخاسته از آن دارند، آمريکاييها نميتوانند بفهمند نيروي قدس چيست، چگونه عمل ميکند و چه اهدافي را براي خود مشخص کرده، همچنانکه هيچ وقت نتوانستند از ماهيت مکتبي که امام تأسيس کرد و حاج قاسم و يارانش در خلاصهترين تعريف ممکن شاگردان ممتاز آن مکتبند، سر دربياورند، به همين دليل است که براي کساني که حتي به اندازه ذرهاي سپاه را ميشناسند، مجموعه اقدامات آمريکا براي پيش بردن پروژه سپاه هراسي، چيزي بيشتر از دست و پا زدنهاي خندهدار به نظر نميآيد، به اين موضوع بازخواهيم گشت.
برخلاف آنچه آمريکاييها تصور ميکنند نيروي قدس بسيار بيش از آنکه يک نيروي عملياتي زبده باشد ـ که هست ـ يک تفکر است، تفکري که مرز نميشناسد و کليدواژهها و گزارههايي را با خود حمل ميکند که مستقيما با بنياديترين ارزشها و روشهاي تمدن غربي در تضاد و درگيري دائم است، آمريکاييها براي آنکه بدانند چرا نيروي قدس توانمند است و چرا اينچنين در هماوردي با آنها موفق بوده، بايد اندکي از تحليلهاي جيمز باندي فاصله بگيرند و به ريشههاي تفکري بينديشند که قدس حامل آن است.
ترس از نيروي قدس در وهله اول ترس از نيروي برانگيزاننده و سازشناپذير اسلام انقلابي است، برخلاف آنچه ذهن عليل آمريکايي تصور ميکند کار اصلي نيروي قدس تجهيز تسليحاتي و عمليات ويژه اطلاعاتي نيست، کار اصلي نيروي قدس آن است که به مسلمانان يادآوري کند، آئيني که با کفر و ظلم سازش ميکند و قلت عدد را دليل کافي براي بي عملي و گام ننهادن در راه مبارزه ميداند، اسلام نيست، اسلام حقيقي در اصل، بر مبارزه با شرک بنا شده و امروز بزرگترين شرک تن دادن به سلطه آمريکا و صهيونيستهاست، آنچه امروز آمريکا را در منطقه زمينگير کرده و در حال اخراج هميشگي آن از ديار مسلمين است، ترس از موشکهاي حماس و چريکهاي حزبالله نيست، بلکه ترس از آن تفکري است که 30 مبارز حزبالله را در روستاي عيتالشعب لبنان 33 روز در محاصره کامل چنان با انگيزه نگه داشت که اين روستا ـ در چند صد متري مرز لبنان ـ تا روز آخر جنگ سقوط نکرد، هر وقت آمريکاييها فهميدند که راز آن مقاومت چه بود، نيروي قدس و حاج قاسم سليماني و سيد حسن نصرالله را هم شناختهاند.
در مرحله بعد، ترس از نيروي قدس، اعتراف به نفرت فراگير در منطقه خاورميانه از رژيم غاصب، جنايتکار و منحوس اسرائيل است، مبارزه با اسراءيل و به دنبال آن درگير شدن با همه آنچه در منطقه بوي آمريکا ميدهد، موتور محرکه اصلي اسلام انقلابي در منطقه است، اين نکتهاي است که ادارهکنندگان کاخ سفيد تا پيش از آغاز انقلابهاي اسلامي در منطقه هيچ درکي از آن نداشتند، حکومت به ظاهر استوار ديکتاتورها بدل به حجابي پيش چشم غربيها شده بود که اجازه نميداد عمق نفرت ريشه دوانده از اسرائيل و آمريکا در جانهاي اين مردم را ببينند، هنر نيروي قدس اين بود که در تمام آن سالهايي که آمريکا تصور ميکرد مبارک و بن علي و ملک عبدالله منطقه را در قبضه قدرت آمريکا نگه داشته و آن را به مکاني امن براي اسرائيل تبديل کردهاند، آتش مبارزه با صهيونيستها را در دلهاي مومنان نه فقط روشن نگاه داشت بلکه هر روز بر شدت و شعله آن افزود تا جايي که اکنون زبانههاي آن آتش گر گرفته، در حال سوختن دودمان آمريکا در منطقه است، هر وقت آمريکا توانست راز نفرت گسترده از اسرائيل در منطقه را دريابد، سر محبوبيت و موفقيت قاسم سليماني و مردانش را هم خواهد فهميد.
در گام سوم، ترس از نيروي قدس، ترس از بسط الگوي انقلاب اسلامي است، حاج قاسم سليماني زماني در يکي از معدود اظهارنظرهاي آشکارش گفته بود ملت ايران تنها ملتي در جهان است که لياقت شکست تاريخي آمريکا را دارد. حدود 5 سال پيش که اين جمله از قول حاج قاسم نقل شد بسياري آن را يک آرزوي بزرگ، شيرين و البته دور دانستند، امروز چه طور؟ امروز که نتانياهو هم از بيخ گوش خود صداي امام خميني (ره) را ميشنود و رابرت گيتس ميگويد درگير شدن با ايران به معناي آن است که فردا آمريکا ناچار باشد درون خاک خود با فرزندان انقلاب ايران بجنگد، آيا باز هم ميتوان گفت که جمله حاج قاسم بيان يک آرزوي دور بوده است؟
آمريکاييها ميدانند بزرگترين و راهبرديترين مشکلشان در آينده اين است که چگونه با روند بازگشت اسلام سياسي به منطقه مواجه شوند، آنچه اين مسئله را سهمگينتر ميکند اين است که آمريکاييها دريافتهاند بازگشت اسلام سياسي و تلفيق دين و حکومت در منطقه هيچ معنايي جز بسط الگوي ايران ندارد و ايران تنها کشوري در جهان است که تلفيق موفق و کارآمد دين و حکومت در آن شکل گرفته و تجربه شده است و مهمترين محصول آن تجربه هم همان است که قاسم سليماني گفت: ايران آمريکا را در منطقه سر جاي خود نشانده است، بله، نيروي قدس مبارزان در منطقه را مسلح ميکند اما نه به سلاح، بلکه به تفکري که هزاران بار برندهتر از هر سلاحي است، حاج قاسم به کسي در منطقه اسلحه نداده است، نيازي به اين کار نيست، او به مبارزان منطقه آموخته که چگونه فکر کنند تا از دل آن کاريترين ايدهها براي ضربه زدن به پيکره استکبار بيرون بيايد، اين بزرگترين سلاح ممکن است، هر زمان آمريکاييها راز بازگشت اسلام سياسي به منطقه را دريافتند، نيروي قدس را هم شناختهاند.
چهارمين نکته اين است که ترس از نيروي قدس به معناي ترس از غلبه رفتار ايدئولوژيک بر رفتار پراگماتيک است، آمريکاييها بهتر از هر کسي در اين جهان، معناي اين جمله را ميفهمند، دو پرونده را در نظر بگيريد؛ يکي پرونده هستهاي در دوران دوم خرداد و ديگري پرونده عراق، يکي را پراگماتها اداره کردند و ديگري را شاگردان حاج قاسم، مردان آفتاب سوختهاي که کوره راههاي کوه و بيابان را بهتر از محلات شيک و چشم فريب شهرها ميشناسند، کدام پرونده بهتر اداره شد؟ هر وقت آمريکاييها جواب اين سؤال را دانستند، نيروي قدس را هم شناختهاند.
و آخر از همه ترس از نيروي قدس، هراس از بيمعنا شدن مرزهاست، قدس به مؤمنان ياد ميدهد به جاي ماندن در خانه خود، در خانه دشمن با او بجنگند، آمريکا شايد تا همين اواخر اين موضوع را جدي نميگرفت اما حالا که از قلب نيويورک هم صداي مرگ بر اسرائيل ميشنود، بايد فهميده باشد که معناي «عمليات برون مرزي» چيست، هر وقت آمريکاييها فهميدند که نفرت از اسرائيل چگونه به نيويورک رسيده الگوي عمل نيروي قدس در خاورميانه را هم کشف خواهند کرد.
اين نوشته فقط يک مقدمه است و هر کس بخواهد درباره نيروي قدس سخن بگويد ـ امر مبارکي که ظاهرا باب آن باز شده ـ بايد عميقا در يک مفهوم ديگر يعني مفهوم شهادتطلبي هم تأمل کرده باشد، آمريکاييها البته ميدانند اين حرف يعني چه، چراکه احتمالا تحليلگرانشان به آنها گفتهاند که تقريبا همه اظهارنظرهاي منتشر شده حاج قاسم سليماني مربوط به مجالس بزرگداشت شهداست، مجالسي که اهلش ميگويد حاج قاسم دعوت به هيچ کدام از آنها را رد نميکند و کلام اول و آخرش اين است که: «دعا کنيد جا نمانم»، هر وقت آمريکايي ها راز عشق حاج قاسم به احمد کاظمي را فهميدند، نيروي قدس را هم شناختهاند.
خلاصه کنيم، ترس از نيروي قدس، هراس از بهترين و دليرترين مردان ايران است که در گمنامي محض، در خطرناکترين حوزههاي مأموريتي و براي کمک به مردمي که جز بيان رنجهاي خود چيزي براي عرضه به آنها ندارند و فقط با هدف گسترش اسلام، سر از پا نميشناسند، مفهومي چنين عميق و بزرگ آيا در ذهنهاي کوچک و ديجيتاليزه شده آمريکاييها جا ميشود؟
© تمامی حقوق این سایت برای دانشگاه ایلام محفوظ است