با همت دفتر دانشگاهي انجمن جامعه شناسي ايران و انجمن علمي دانشجويي جامعه شناسي دانشگاه ايلام نشست تخصصي «چگونه ديدن، تحليل کردن و نوشتن در ميدان تحقيق کيفي» با سخنراني دکتر بهروز سپيدنامه – عضو هيئت علمي گروه جامعه شناسي و مطالعات فرهنگي دانشگاه ايلام- و با حضور جمعي از اساتيد، علاقمندان و دانشجويان در سالن اجتماعات دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه ايلام برگزار شد.
دکتر بهروز سپيدنامه در اين نشست تخصصي به وجه تمايز بين نحوه ديدن، تحليل کردن و نوشتن در دو ميدان تحقيق کمي و کيفي پرداخت و مطالب زير را عنوان نمود:
فعل «ديدن» در ادبيات انگليسي داراي مترادفهاي زيادي است که هر کدام از آن ها بر ابعاد و انواع خاصي از ديدن دلالت دارد. اين ابعاد شامل ارادي يا غير ارادي بودن نگاه، عميق يا سطحي بودن آن، عالمانه يا عوامانه نگريستن و ساير موارد ميباشد.
مثلاً فعل see بيانگر نوعي نگاه غير ارادي است. فعل look بر نوعي نگاه ارادي و هدايت شده دلالت دارد. فعل watch بيانگر طول مدت نگاه است و معمولاً به اين معناست که براي مدت زماني چيزي را نگاه يا تماشا کنيم، مخصوصاً اگر آن چيز در حال تغيير و حرکت باشد. ساير معادل هاي فعل ديدن نظير observe در معني گفتن، مشاهده کردن، ديدن، ملاحظه کردن، رعايت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن به کار مي روند. که تمامي اين معاني بر نوعي عالمانه و پژوهشگرانه نگريستن دلالت مي نمايند.
در زبان فارسي نيز ، «ديدن» از نظر کيفيت و گسترا داراي ابعاد مختلفي است. مثلاً حافظ نگريستن را به دو نوع خوب و بد تقسيم کرده و مي فرمايد:
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن
سعدي شيرازي نيز با تأکيد بر گستراي ديدن، به تفکيک بين نگاه تقليل گرايانه و نگاه تاميت بين مي پردازد:
تنگ چشمان نظر به ميوه کنند
ما تماشا کنان بستانيم
مولوي در خصوص نگاه گزينشگرايانه و سويافته مي گويد:
پيش چشمت داشتي شيشه کبود
زان سبب عالم کبودت مي نمود
و در جايي ديگر نگاه معيوب و غير واقع بين را در حکايت استاد و شاگرد احول (لوچ) ، به زيبايي به تصوير کشيده است:
گفت استاد احولي را کاندرآ
رو برون آر از وثاق آن شيشه را
گفت احول زان دو شيشه من کدام
پيش تو آرم بکن شرح تمام؟
گفت استاد آن دو شيشه نيست رو
احولي بگذار و افزونبين مشو
گفت اي استا مرا طعنه مزن!
گفت استا زان دو يک را در شکن
شيشه يک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شيشه را ديگر نبود
سهراب سپهري نيز به تفکيک بين نگاه عادت آلود و نگاه تازه پرداخته و مي گويد:
غبار عادت پيوسته در مسير تماشاست
هميشه با نفس تازه راه بايد رفت
و فوت بايد کرد
که پاک پاک شود صورت طلايي مرگ
و در جايي ديگر مي فرمايد:
چشم ها را بايد شست
جور ديگر بايد ديد.
از آنجا که پژوهش کيفي مبتني بر منطق استقراء و فرايند «تجربي – تجريدي» است، «اکتشاف» در سرلوحه آن قرار دارد. اکتشاف زماني حاصل ميشود که محقق به درونفهمي پديده مورد مطالعه پرداخته و واقعيت را آن گونه که هست ببيند نه آن گونه که بايد باشد.
پديدارشناساني چون «ادموند هوسرل» بر اين باورند که پديده داراي دو وجه «نمود» و «بود» است. نمود ظاهر پديده و بود، نفس الامر و «واقعيت خنثي» است و براي رسيدن به «بود» بر محقق لازم است که فرايند «تقليل پديدارشناسانه» را طي نمايد و يکي از مراحل مهم اين فرايند «اپوخه» کردن است. اپوخه يعني «تعليق» و «در پرانتز گذاشتن» تمام ارزشهايي است که ممکن است نگاه محقق را دچار سويافتگي کنند. اپوخه همان حالتي است که سهراب سپهري گفت: چشم ها را بايد شست / جور ديگر بايد ديد.
ميدان تحقيق کيفي، ميداني لغزنده است و ممکن است آنچه را که ميبينيم ، واقعيت خنثي نباشد. پس بايد محقق چشم س را با چشم دل همراه سازد. به دو مثال در اين زمينه توجه کنيد:
مثال اول: محققي قصد دارد در موزهاي از آثار نقاشي، ترجيحات مراجعين را مطالعه کند. شاخص او براي اين که بداند کدام تابلو بيشتر مورد توجه بوده، موکت کف موزه است. او چنين استدلال ميکند که هر جا موکت کف سالن پوسيدهتر باشد بيانگر آن است که آن قسمت بيشتر مورد رجوع قرار گرفته است و بر اين اساس بخشي از موزه را انتخاب کرده و به مطالعه محتواي تابلوهاي موجود در آن بخش ميپردازد، غافل از اين که علت پوسيده شدن موکت آن بخش از موزه، قرار گرفتن سرويس هاي آب خوري در انتهاي آن سالن است. و تردد مردم براي بهرهگيري از آن سرويسها، باعث فرسودگي موکت آن بخش از موزه شده است.
مثال دوم: از يکي از بزرگان جامعه شناسي نقل به مضمون ميکنم که فرموده بودند: در يکي از خيابانهاي تهران در حال قدم زدن بودم که متوجه شدم روي پيشخوان يکي از دکههاي روزنامه فروشي تعداد زيادي کتاب هنرهاي رزمي و دفاع شخصي قرار دارد. اين حجم از عرضه کتاب هنرهاي رزمي از نظر بنده بي دليل نبود چون بين تقاضا و عرضه رابطه مستقيمي وجود دارد و احتمالاً مردم، متقاضي اين قبيل کتابها هستند و ممکن است علت چنين تقاضايي، پايين بودن سطح امنيت يا معيوب و طولاني بودن چرخه رسيدگي به شکايات مردمي است. به عبارتي ديگر، افراد ترجيح ميدهند که آمادگي جسمي خود را بالا برده تا در صورت مواجه با افراد مزاحم، بتوانند شخصاً از حق خودشان دفاع کنند. ايشان ميفرمايند که در ذهن خود، چارچوب نظري اين فرضيات را چيدم و نظم و نسق دادم و براي بررسي فرضيات نزد صاحب دکه رفتم و از او پرسيدم که اين قبيل کتابها متقاضي زيادي دارند که شما آن ها را عرضه کرده ايد؟ و ايشان در کمال ناباوري پاسخ داد: خير. از او پرسيدم پس دليل عرضه اين همه کتاب هنرهاي رزمي چيست؟ پاسخ داد: يکي از دوستانم مربي هنرهاي رزمي است و کتابخانه شخصياش را به دلايل پارهاي از مشکلات مالي در معرض فروش قرار داده است.
پس واقعيت هميشه آن گونه که تصور ميکنيم و ميبينيم نيست. و هميشه واقعيت بيروني مؤيد حقايق ذهني ما نيست.
نسبت بين واقعيت و حقيقت از مباحث مهم تاريخ تفکر بشري است. در ميدان پژوهش نيز اين بحث به قوت خويش باقي است. در تعريف تحقيق گفتهاند که کلمه تحقيق ، مصدر باب تفعيل، از ريشه حق، به معناي راست کردن سخن، درست کردن وعده و ثابت شدن است. همچنين به معناي حقيقت کردن ، درست کردن، به کنه مطلب رسيدن و واقع چيزي را به دست آوردن، مي باشد.
ريشه واژه حقيقت «حق» و «حقيقه» به معني امر صواب و درست است. معادل انگليسي آن Truth مي باشد و بيشتر ناظر بر امور ذهني است. ريشه کلمه واقعيت، «وَقَعَ» به معني روي دادن و يا اتفاق افتادن است. (نظير: شرح ماوقع دادن) واقعيت اشاره به امور عيني دارد.
فرق حقيقت و واقعيت در اصطلاح جديد معمولاً به خود واقعيت و نفس الامر «واقعيت» (Fact) اطلاق ميشود اما «حقيقت» به ادراکي که با واقع مطابقت دارد، گفته مي شود.
درک واقعيت بدون حقيقت امکان پذير نيست چون ما بر مبناي مفاهيم ذهني به دسته بندي امور و قضاوت در خصوص آن ها ميپردازيم . حقيقت، تصوير يا تصوري است که فرد از واقعيت دارد. حقيقت معادل «بود» و واقعيت معادل «نمود» است.
اين که آيا محقق در مواجهه با واقعيات اجتماعي مي تواند به «نفس الامر» و «بود» پي ببرد از سئوالات قديمي است که رئاليستها و ايده آليستهاي استعلايي نظير ايمانوئل کانت به گونه هاي مختلفي به آن پاسخ داده اند.
رئاليستهاي استعلايي اعتقاد دارند که متعلقات شناخت (ابژهها) قابل شناختاند. نفسالامر آنچنان که هستند بر ما ظاهر و پديدار ميگردند و مستقل از شناخت ما ميباشند. به عبارتي ديگر، متعلقات شناخت، مستقل از فاعل شناختاند.
ايدئاليستهاي استعلايي نظير کانت بر اين باورند که اشياء (ابژهها) آن چيزياند که فاعل شناسايي معين و مقرر ميکند. اشياء آنگونه که في نفسهاند قابل شناخت نيستند لذا مستقل از شناخت فاعل شناسايي نميباشند و به همين دليل، زماني و مکانياند. به عبارت ديگر عين (ابژه) تابع مقتضيات شناخت است. آنچه اصل است فاعل شناسايي (سوژه) است و متعلق شناخت (ابژه) تابع آن است. ابژه در مواجهه حسي و مفهومي شناخت از آن متأثر شده و پديدار ميگردد.
در فلسفه کانت، چگونه ديدن پژوهشگر در فهم پديده بسيار مؤثر است و اين چگونه ديدن وامدار مقولات و مفاهيم 12 گانه فاهمه نظير زمان و مکاناند که بحث راجع به آنها از حوصله اين جلسه بيرون است.
چگونه تحليل کردن
آنتوني گيدنز اعتقاد دارد که تفکر و تحليل جامعهشناختي زماني نضج مييابد که جامعهشناس بتواند خودش را از قيد و بندهاي اوضاع و احوال شخصي رهايي داده و همه چيز را در متن وسيعتري قرار دهد. «سيرايت ميلز» نيز از «تخيل جامعهشناختي» (Sociological imagination) يادکرده است. به اعتقاد او، جامعهشناس بايد بتواند با فاصله گرفتن از روالهاي معمول زندگي، به پديدههاي اطراف نگاه تازهتري بيندازد. جامعهشناس کسي است که بتواند از پديدهها و رخدادهاي زندگي روزمره، تحليل جامعهشناختي بيرون بکشد.
گيدنز براي توضيح تخيل جامعهشناختي از مثال ساده «مصرف قهوه» استفاده ميکند و ما نيز براي تقريب مفهوم به ذهن، از مثال «مصرف چايي» بهره ميگيريم. شايد در نگاه اول اين سئوال به ذهن متبادر شود که مصرف چايي چه ربطي به تحليل جامعهشناختي دارد؟ اما با کمي دقت خواهيم ديد که ايرانيها معمولاً صبح را با چايي آغاز ميکنند و چايي يکي از مواد مصرفي لازم سفره صبحانه است. پس چايي وجه نمادين داشته و نوعي مبداء زماني براي آغاز يک روز است. دلالت معنايي چايي در قهوهخانه و کافي شاپها با يکديگر تفاوت دارد. مراسم چايي در در خواستگاري داراي برساخت معنايي خاص خود است. چايي در موقعيتهاي مختلف حامل معاني مختلفي است مثلاً حس و حال «چايي بعد از روضه» با «چايي مهماني» تفاوت دارد. بحث اقتصادي چايي و نقش آن در سبد خانوار و چرخه اقتصادي نيز تحليل اقتصادي مفصلي را ميطلبد. با اين مثال ساده دريافتيم که از چايي خوردن نيز ميتوان تحليل جامعهشناختي ارائه داد.
چگونه نوشتن
صرفنظر از مهارتهاي نگارشي، چگونه نوشتن، تابعي از چگونه ديدن است. منظور ما از چگونه نوشتن در ميدان تحقيق کيفي، ارائه توصيفي عميق، فربه و ژرف ( thick description) از پديدههاي مورد مطالعه است. نمونه موفق اين توصيف ژرف، مقاله «جنگ خروس در بالي» از «کليفورد گيرتز»، «برج ايفل» از «رولان بارت» و «قدم زدن در شهر» از «ميشل دوسرتو» است.
در توصيف ژرف، شاهد نوعي «متن وارگي» و «فرهنگ به مثابه متن»ايم. در ميدان جامعهشناسي فرهنگي و مطالعات فرهنگي ايران نيز توصيفات ژرف خوبي توسط اساتيدي چون دکتر عباس کاظمي و دکتر فاضلي ارائه شده است. نمونه موفق اين چگونه نوشتن و توصيف ژرف، مطلب محققانه استاد ارجمند دکتر يارمحمد قاسمي – استاد گروه جامعه شناسي و مطالعات فرهنگي – دانشگاه ايلام تحت عنوان «مدرنيسم بي قواره در بام شهر ايلام» است که به توصيف ژرفِ تفرجگاه بام شهر ايلام پرداخته است. اين متن پژوهشي الگوي خوبي براي چگونه ديدن، چگونه تحليل کردن و چگونه نوشتن است.
© تمامی حقوق این سایت برای دانشگاه ایلام محفوظ است