دانشيار جامعهشناسي دانشگاه با تقسيم قبيله گرايي به دو نوع قبيله زيستي و قبيله تباري گفت: در جوامع دچار قبيله تباري با اينکه شيوه توليد و زندگي اجتماعي مانند الگوي قبيله زيستي الزاماً دامپروري و بدوي نيست و درحاليکه قبيله زيستي در حال فروپاشي است اما ما همچنان شاهد ظهور و بروز رفتار قبيلهاي در عرصههاي مختلف قدرت هستيم.
به گزارش روابط عمومي،دکتر «يارمحمد قاسمي» - در گفتوگو با خبرنگار اجتماعي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقه ايلام، در تعريف پديدهي قبيله گرايي اظهار کرد: براي اينکه ما به پاسخي علمي از سؤال شما برسيم قبيله گرايي يا ايل زيستي که در اصطلاح جامعهشناسانه تريباليسم (Tribalism) نام دارد، به مجموعهاي از افراد و طوايف گفته ميشود که خود را به يک هويت جمعي منسوب ميدانند و در چارچوب يک زيستبوم و برمبناي يک شيوه توليد خاص که نظام دامپروري است امرارمعاش ميکنند؛ که در اين نظام اجتماعي امور بهصورت سنتي و غيررسمي تنظيم ميشود.
وي با تقسيم قبيله گرايي به دو نوع قبيله گرايي زيستي و قبيله گرايي تباري ادامه داد: اينکه هر دو گونه زيست هر دو داراي يک تفکر و جانمايه مشترک هستند با اين تفاوت که در قبيلهزيستي که شيوهي زندگي بهصورت دامپروري است ما دائماً شاهد زايش عناصر گفتماني هستيم و گفتمان مرتب در معرض زايش عناصر خاصي است.
دانشيار دانشگاه ايلام اضافه کرد: اما معمولاً قبيلهتباري را در راستاي توجيه قدرت به کار ميبرند. در اين گفتمان برخلاف قبيله زيستي شيوه توليد و شيوه زيست الزاماً دامپروري و بدوي نيست و درحاليکه قبيله زيستي در حال فروپاشي است اما ما همچنان شاهد ظهور و بروز قبيلهتباري در عرصههاي مختلف قدرت هستيم.
وي تأکيد کرد: نبايد فراموش کرد قبيله داراي شخصيت و برآمده از تفکري خاص است. قبيله خاصگرا، مطلقگرا، انحصارطلب، تماميتخواه سنتگرا، تبعيضگرا و برخوردار از يک انسجام درونگروهي است و به بازتوليد استبداد فرهنگي ميپردازد. بااينحال اگر بخواهيم به ذات و مفهوم قبيله دست يابيم بايد کارکرد ايل و تاريخچه آن را در بستري اجتماعي بررسي کنيم. بهطورکلي قبيله در دو صورت تاريخي پيشامدرن و مدرن نمود مييابد و درحاليکه قبيله در دوران پيشامدرن يک نظام اجتماعي با کارکردهايي چون امنيت آفريني، هويتبخش، انسجامبخشي است و از نظر اقتصادي نيز يک نظام خودگردان محسوب ميشود.
دانشيار دانشگاه ايلام در ادامه تصريح کرد: آنچه که امروز به مسئلهي اجتماعي تبديلشده همان قبيله تباري در محيط شهري و در دوره مدرن است. آثاري که در خصوص تغييرات اجتماعي در نظام ايلي و عشيرهاي منتشر شده دو گونه تحول را مشخص ميکند که در گونهي نخست سير تحول به شکل خطي و حرکت قبيله به روستا و سپس شهر را فرايندي محتوم ميداند و ديدگاه ديگر با اعتقاد به روند غيرخطي و بازگشتپذير تغييرات اجتماعي سير انتقال جامعه را زنده ميداند که امکان دارد روند گذار از ايلزيستي به روستانشيني نهتنها کامل نگردد حتي شاهد بازگشت زندگي اجتماعي روستايي به سمت دامپروري و ايلزيستي باشيم.
قاسمي با بيان اينکه اروپا پس از قرون 7 و 8 ميلادي و با به سر آمدن عمر شيوه توليد ايلي و مبتني به دامپروري وارد فاز تمدني ديگري ميشود، گفت: در آفريقا هنوز اين ساختار وجود دارد. منتهي برخلاف ايران، قبايل آفريقا کوچک و کمجمعيت هستند و به لحاظ جغرافيا دور از هم در باديههاي ابتدايي پراکنده شدهاند. در آسياي جنوب غربي آسياي مرکزي اما قبيله هنوز هم قدرتمند است و سنبه پرزوري دارد. در ايران از حدود 1000 سال پيش سابقه ايلزيستي و ايل تباري داريم. بهنظر ميرسد تا پيش از آن تاريخ، ايرانيان بيشتر تمدني يکجانشين و روستايي بوده و در برخي مناطق نيز گروههاي اندکي به زندگي ايلي مشغول بودهاند و هرگز از صحنه اجتماعي ايران حذف نشدهاند. وي در ادامه گفت: ايلزيستي بهنوعي با تاريخ 2500 ساله ما گره خورده است. از قدرتگيري دياکو رييس قبيله ماد و اولين حکمراني ايراني با منشأ ايلي تا سلطنت هخامنشيان و ساسانيان و ... و تداوم اين فرايند پس از حمله مسلمانان و اعراب انتقال قدرت سياسي تا روي کار آمدن رضاخان در همين فرايند سير ميکند تا اينکه با ظهور سلسله پهلوي و آشنايي ايرانيان با مدرنيته، اين پديده کمرنگ ميشود. با پايان دوره قاجار، جامعه ايران به سمت شهرنشيني، تمدن جديد و تجدد گام برميدارد، ايلزيستي تقريباً مضمحل ميشود و در اين فرايند، نقش ايلات و قبايل در ساخت قدرت کمرنگ و کماثر ميشود.
قاسمي با بيان اينکه کمرنگ شدن ايل زيستي به معناي نابودي الگوي زندگي قبيلهاي نيست، تصريح کرد: در بخشهايي از جامعه ايران ازجمله در زاگرس غربي بهرغم تضعيف شيوهي زندگي ايلي و کاهش جمعيتي که با اقتصاد دامپروري امرارمعاش ميکنند قبيلهتباري به حيات خود ادامه داده و در سويههاي فرهنگي و در ساختار اجتماعي همچنان حضوري آشکار، تأثيرگذار و تعيينکننده دارد.
وي در خصوص برخي دلايل تداوم اين خصيصه گفت: دور بودن از مرکز، قرار گرفتن در يک بنبست جغرافيايي و همجواري ايلام با کشورهاي عرب و حوزهاي که بهشدت از قبيلهگرايي و جهانبيني ايل صدمه ديده موضوع مهمي است. در عراق گير افتاده در جنگ و خونريزي و تروريسم، هنوز هم قبايل حرف اول و آخر را ميزنند، اين مجموعه عناصر اهميت بحث در خصوص قبيلهگرايي را در ايلام به موردي خاص بدل ميکند که ذهن انديشمندان اجتماعي را متوجه خود ساخته است.
دانشيار دانشگاه ايلام در خصوص تناقضها و تقابلهاي کنوني جوامعي که هم داراي شيوهي زندگي ايل تباري هستند و هم وجوهي از تمدن جديد را اخذ کردهاند، گفت: تاريخ سياسي و اجتماعي اين قبيل جوامع با نگاهي کلي به دو دوره پيشامدرن و مدرن تقسيم ميشود بهعنوان نمونه در ايلام از اواخر دوره قاجار و آغاز فرايند مدرن سازي آمرانه و از بالا جامعه در معرض يک پارادوکس سياسي قرار ميگيرد. در اين دوره گفتمان ايلزيستي در کنار يک بخش غيرمتجانس به نام دستگاه بوروکراتيک و گفتمان تجدد قرار ميگيرد و اين تضاد باعث بلاتکليفي جامعه ميشود.
وي در ادامه تأکيد کرد: چون جمع اين دو نگاه ناممکن است جامعه نميداند از کداميک تبعيت کند. نميداند به سراغ عرف و تصلب و سنت برود يا دل به قانون و نظم و مدرنيته بسپارد؟ نقطه اختلاف در بحث انتخابات و رابطه قبيله با آن، اينجاست که يکنهاد مدرن مثل پارلمان با يک کادر اجتماعي سنتي احاطهشده است و بجاي اينکه نهاد مدرن به تغيير بافت سنتي پيرامونش اهتمام ورزد، خود استحاله شده بطوريکه کادر سنتي جامعه به عنصر تعيينکننده بدل ميشود و کارکردهاي متفاوت و ديگرگوني براي پارلمان که نماد تجدد است تعريف ميکند.
جامعهشناس ايلامي با اشاره به ساختار ناموزون و نامتجانس سازوکارهاي قدرت در جوامع دورگه، خاطرنشان کرد: در نظام ايلي فرايند کسب قدرت چهره به چهره است درحاليکه سازوکار ارتباط قدرت در جوامع مدرن غيرمستقيم و بر اساس پروپاگاندا يا جريانسازي گسترده رسانهاي شکل ميگيرد. اين مهمترين پارادوکسي است که باعث شده تا بخش روشنفکر يا تجددخواه ايلام از قبيل دانشگاهيان، روزنامهنگاران، سياستمداران و همه گروههاي اجتماعي تحولخواه به فکر فرورفته و منفعل شوند.
دانشيار دانشگاه ايلام با اشاره به فرايند حرکت بهسوي مدرن شدن در جامعهي ما تأکيد کرد: بدون شک ما به سمت مدرنيته حرکت ميکنيم. سازوکارهاي مدرنيته از ما اجازه نميگيرند و بيتوجه به خواست و انتظار ما به همه اکناف و زواياي جهان ما سرک ميکشد. البته بسته به ميزان انعطاف ما و پوسته فرهنگي هر جامعه اين روند شدت و ضعف دارد و جامعه تحت تأثير قرار ميگيرد. شک نکنيد ما در ايلام نهايت به اين فرايند تن ميدهيم و مدرنيته در نهايت پارادوکسهاي موجود را حل ميکند. البته ما بايد هزينه اين گذار اعم از هزينههاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي را بپردازيم و ماهيت جهان مدرن نيز همين است.
قاسمي با تأکيد بر وضعيت برزخ گونه و پارادوکسيکال جوامع دورگه و گذار محتوم اين جوامع به مدرنيته، تصريح کرد: ما ديگر سنتي نيستيم و هنوز به مدرنيته نرسيدهايم اما در نهايت سير ما بهسوي مدرنيته است هرچند اين فرايند زمانبر هم باشد، در نهايت ما و وضعيت پارادوکسيکال ما را ميبلعد. در اين وضعيت هرچه سازوکارهاي مدرنيستي در جامعه تقويت شوند و سازوکارهاي سنتي در موضع ضعف قرار گيرند شرط لازم» براي رفع اين پارادوکس فراهم ميشود. شرط کافي اما چيز ديگري است و مديريت توسعه محلي بهصورت خاص و مديريت توسعه کشور بهصورت عام در اين روند دخيلاند و براي تغيير در وضعيت سرشار از تناقض و آسيبزاي کنوني لازم است به انجام برخي امور همت گمارند.
وي خاطرنشان کرد: هرچقدر جامعه و دولت ما شرايط بالندگي طبقه متوسط را فراهم آورد و محرکهاي مناسبي براي تشويق حرکت به سمت مدرنيته در نظر بگيرد گذار ما از پارادوکس کنوني هزينه کمتري در بر خواهد داشت. خواه جامعه ما مدرن شده باشد و خواه به سمت تثبيت خود در وضعيت مدرنيسم حرکت کرده باشد، اين مسيري است که رابطه افراد و جريانها با يکديگر از دو قالب کلي «مريد و مرادي» و يا «تابعيت» که مانع بزرگي در مسير ايجاد يک جامعه مدرن است، به سمت ارتباط عقلاني و نظاممند تغيير مييابد.
قاسمي با اشاره به سه الگوي کلي رفتار سياسي در جامعهي گرفتار قبيله تباري تحت عناوين مريدان قدرت، تابعان قدرت و قانونگرايان، تصريح کرد: تا ماداميکه بخش عمده روابط اجتماعيمان ذيل دوگانه تابعيت و مريد و مرادي سير ميکند، کمتر شاهد بروز روابط عقلاني هستيم. سياستگذاريهاي صحيح اجتماعي بايد به سمتي باشد که کادر اجتماعي در مسير مدرن شدن از رفتار تابعيتپذير و مريدوار حذر کند، بجاي عرف از قانون اطاعت کنند و کنشها بر مبناي عقلانيت باشد. اين وقتي است که کنشهاي ما در جامعه بهدور از ترس از قدرت و يا قهرمانسازي، به شکلي عقلاني نمود يابد. در چنين چارچوبي است قدرت مشروعيت دارد و اطاعت از قدرت به دليل ترس از قانون و نه ترس از خشم فرد است.
وي در ادامه عدم قانونگرايي و بيتوجهي به قانون را مهمترين مشکل جامعهي ايلام برشمرد و گفت: مفهوم شهروندي در قانون و تبعيت از آن معنا مييابد. شهروند در مقابل نيروهاي مافوق خود که بر جامعه حکومت ميکند تکاليف و البته حقوقي دارد و البته اين دوگانه در ميان تمامي اقشار جامعه يکسان و يکدست اعمال ميشود و هيچکس بهواسطه نزديک و يا دوري از قدرت از شمول اين حقوق و تکاليف خارج نميشود و اساساً چتر قانون همه را يکسان پوشش ميدهد. در اين شرايط افراد در جامعه حقوق خود را مطالبه ميکنند و حق خود را به دست ميآورند و درعينحال تکاليفشان را به نحو احسن انجام ميدهند.
قاسمي خاطرنشان کرد: جامعه ايلي ما چنانکه گفتم مبتني بر عرف است. سنبه قبيلهگرايان هنوز هم پرزور است و جامعه همچنان منتظر قهرماني است که از پشت پرده برون آيند و مردم را نجات دهند. فقدان شهرنشيني در ايلام به معناي دقيق کلمه يکي از عمده دلايل قدرت قبايل است. يک مراجعه ساده به کتب تاريخ معاصر به ما ميگويد سن شهرنشيني به شکل مدرن آن، در ايران به سال 1300 و آغاز سلطنت پهلوي اول برميگردد. در اين نقطه از تاريخ، شما هيچگونه نشانهاي از شهرنشيني مردم ايلام نميبينيد. بنا به اين استدلال، نميتوان در ايلام انتظار زيادي داشت و يکشبه به مرتبه شهرونداني باسابقه 500 تا 2000 سال شهرنشيني رسيد.
وي اظهار کرد: کيفيت شهروندي نسبت مستقيمي با سنتهاي شهرنشيني دارد و اساساً شهروندي از دل شهرها بهوجود ميآيد و نه از بافت روستاها. اينجاست که ميتوان به اعتبار وضعيت کنوني ما و آموزههاي فلسفه سياست، اعلام کرد ايلام با يک گسست تمدني و معرفتشناسانه براي نيل به شهروندي روبرو است و بهعبارتديگر ميتوان گفت که هرچند اين جامعه مفتون و فريفته مدرنيته شده اما همچنان مقهور و مغلوب قبيله تباري است.